زنان بسیاری که به خوش پوشی خود اهمیت میدهنددر فصل پاییز به شوق دیدننیم بوت جدید وارزانروانه ی بازار میشوند و برای پیدا کردن نیم بوت دلخواه خود مجبورندساعت های زیادی را در کفش فروشی ها بگردند. خوشبختانه الان با وجود بعضی سایت های اینترنتی معتبر میتوانند در کمترین زمان ممکن، انواع نیم بوت پاشنه دار و بدون پاشنه زنانه را مشاهده ودر نهایت با قیمت مناسب خریداری کنند
راهنمای خرید نیم بوت جدیدو شیک زنانه
بررسی از نظر جنس نیم بوت ها انواع مختلفی دارند. اغلب آن ها از چرم مصنوعی می باشد که معمولا کیفیت مناسبی دارد. البته در بازار و فروشگاه های اینترنتی، نیم بوت های دخترانه از جنس های جیر، چرم طبیعی، پشم و… تولید و ارائه می شود.
اندازه نیم بوت یکی از مواردی که در خرید نیم بوت دخترانه بهتر است دقت کنید اندازه ساق آن می باشد. البته این مورد کاملا سلیقه ای است. از ساق های کوتاه که روی مچ قرار می گیرند تا ساق های بالای زانو نیز داریم که بسته به علاقه شما می تواند این مورد انتخاب شود.
پاشنه دار یا بدون پاشنه نیم بوت های پاشنه دار قطعا بیشتر برای مهمونی ها، عروسی ها و دورهمی های دوستانه و خانوادگی مناسب است. اما بدون پاشنه را می توانید برای گردش و تفریح یا حتی پیاده روی استفاده کنید.
ضد آب اگر برای روز های برفی و بارانی در زمستان و پاییز می خواهید پیشنهاد می شود نیم بوت های ضد آب تهیه کنید.
نوع ظاهر و سبک استایل های رسمی و اسپرت از چندین سال پیش تا به امروز وجود دارند. برای مثال اگر اهل تیپ اسپرت دخترانه هستید پیشنهاد می کنم نیم بوت با خزه یا طرح های متفاوت تهیه کنید. در مقابل اگر به دنبال نیم بوت رسمی و مجلسی برای مهمانی ها و موقعیت های رسمی هستید می توانید نیم بوت ساده و یک دست با رنگ مشکی را انتخاب کنید.
انواع نیم بوت پاشنه کوتاه و پاشنه بلند
در حالی که پوشیدن نیم بوت زنانه پاشنه کوتاه، برای استایل های روزمره بسیار ایده آل است، نیم بوت های پاشنه دار هم برای داشتن استایلی جذاب و متفاوت بسیار مناسب هستند. برای اینکه امسال با پوشیدن یک مدل نیم بوت زنانه پاشنه بلند بدرخشید، فقط باید دیگر آیتم های استایل تان هم خاص باشند. این کار باعث می شود که این نیم بوت های پاشنه بلند زنانه ، از اینکه ظاهرتان خسته کننده باشد، جلوگیری کنند. همچنین می توانید نیم بوت های سگک دار را انتخاب کنید تا استایل تان شیک تر و جسورانه تر شود.
نیم بوت مجلسی شیک دخترانه
بیشتر خانم ها معمولاً در انتخاب رنگ نیم بوت به ویژه مدل های مجلسی به سراغ رنگ های مشکی یا قهوه ای می روند زیرا این رنگ ها قابلیت ست شدن با لباس ها و شلوارهای متعددی را دارند. با این حال بعضی از مدل ها مثل مدل بارانی و یکسره در رنگ های متنوعی مثل سبز یشمی و قرمز عرضه می شوند و هرکدام را با لباس های مختلفی می توان ست کرد.
نیم بوت اسپرت جدید دخترانه
نیم بوتهای اسپرت یکی از مناسبترین انتخابها برای فصل پاییز و زمستان در محل کار و دانشگاه هستند. نیم بوتهای اسپرت دخترانه نوعی استایل نیمه رسمی محسوب میشوند که میتوانید آنها را در مکانهای مختلف بپوشید. نیم بوتهای اسپرت در مدلهای بند دار و بدون بند در رنگهای متنوع در بازار موجود هستند
در این مقاله سعی کردیم اطلاعات لازم برای انتخاب یک نیم بوت زنانه جدیدشیک را در اختیارتان قرار دهیم جهت مشاهده ی انواع نیم بوت زنانه زیبا میتوانید به سایت جیبست مراجعه کنید و نیم بوت مورد علاقه ی خود را انتخاب و به راحتی خریداری نمایید.
تقریبا برای همه ی ما مشکلاتی پیش می اید که در برطرف کردن انها دچار درماندگی و ناتوانی میشویم. بنا بر توصیه بزرگان و نقل روایات در این شرایط انسان نباید ناامید شود و خود رو تنها ببیند بلکه از شفاعت ائمه کمک بگیرد و در توسل به اهل بیت علیهم السلام همت به خرج دهد که این امر هم زمینه ساز رشد و تربیت انسان و هم بستر برطرف شدن مشکلات اوست شهدا که همیشه چراغ راهنما برای مردم زمان خود بوده اند در سخت ترین لحظات جنگ از توسل به اهل بیت علیهم السلام غافل نبودند و برای پیمودن مسیر عاقبت بخیری ، بارها سفارش به توسل میکردند در ادامه دو حکایت از توصیه های شهید ابراهیم هادی در این مورد را بیان میکنیم :
دخیلش کن:
ماجرای ما از پانزده سال قبل آغاز شد. زمانی که باردار بودم. ماههای آخر بارداری حال و شر ایط من بد شد. ماه هشتم بارداری بودم که دکتر گفت: بچه در شکم شما مرده! شوکه شدم، خیلی گریه کردم. سراغ چند پزشک دیگر و ..
گفتند: یک درصد احتمال دارد بچه زنده باشد. در همین شرایط نیز باید سریع سزارین کنیم و بچه را درآوریم.
آن شب متوسل به امام رضا (ع) شدم. گفتم: فرزندم را از شما میخواهم. اگر پسر و زنده بود نامش را رضا میگذارم.
عمل جراحی انجام شد. ناباورانه فرزندم سالم به دنیا آمد. ولی وزن او نهصد گرم بود. با نذر و نیاز این بچه بزرگ شد، اما با مشکلات. دیر زبان باز کرد. سه سالگی راه افتاد.
پسرم مراحل رشد را طی کرد. اما ضعف جسمی همواره با او بود. تا پایان دوره راهنمایی این وضع ادامه داشت.
برای ورود به دبیرستان به دلیل دور بودن، همسرم مخالفت کرد و گفت: فرزند ما مشکل داره و نمیتونه این مسیر طولانی رو بره.
سال تحصیلی شروع شد و رضای ما خانهنشین شد. خیلی برایش ناراحت بودم. خودش هم خیلی اذیت میشد. نمیدانستم چه کنم.
آن ایام به کلاسهای جامعه القرآن کهنوج میرفتم. مسئول آنجا یک روز برای ما در مورد شهدا صحبت کرد و کتاب یک شهید را به ما داد و گفت: حتما این کتاب را بخوانید. برای دهه فجر مسابقه کتابخوانی داریم.
نام کتاب سلام بر ابراهیم بود. آن شب کتاب را شروع کردم، با خاطرات این شهید خیلی گریه کردم.
آخر شب بود که کتابم را بستم و زیر بالش گذاشتم، همینطور با این شهید درددل کردم تا خوابم برد…
به محض اینکه خوابم برد احساس کردم درب اتاق باز شد! شهید ابراهیم هادی وارد شد، درحالیکه یک کاسه در دست داشت.
من با تعجب نگاه میکردم. شهید جلو آمد و کاسه را در مقابل من گرفت. داخل کاسه چند برگه بود. مثل حالت قرعهکشی.
یکی از این برگهها را برداشتم. روی آن نوشته بود: «دخیلش کن»
با تعجب گفتم: دخیلش کنم. به کی؟ به کجا؟
ابراهیم هادی گفت: به همان کسی که فرزند نهصد گرمی شما را به اینجا رساند. به امام رضا (ع).
از خواب پریدم. با خودم گفتم: چطور پسرم را دخیل کنم. چطور رضا را به مشهد ببرم. اصلا شرایط مالی خانواده ما خوب نبود. گفتم: خدایا با کدام پول پسرم را مشهد ببرم.
اما با خودم گفتم: خدا وسیلهساز است. حتما خودش کمک میکند.
صبح فردا به جامعه القرآن آمدم. خوابم را برای مسئول موسسه تعریف کردم. گفت: انشاالله خیر است. حتما برو مشهد.
گفتم: آخه شرایط مالی نداریم. از طرفی چند بار تا حالا این بچه را بردم مشهد اما تغییری نکرده.
مسئول موسسه گفت: اگر خدا بخواهد شرایط سفر جور میشود. این بار که مشهد رفتی به امام رضا (ع) بگو من را ابراهیم هادی فرستاده. هرچه شما امام رئوف (ع) بخواهید ما قبول میکنیم.
روز بعد خبر دادند که از طرف سازمان تبلیغات، چند نفر از اعضای هیئت را به مشهد میبرند.
ما هم اسم نوشتیم. چند روز بعد،به طرز عجیبی نام ما هم در قرعهکشی برای مشهد انتخاب شد!
هفته بعد ناباورانه در حرم امام رضا (ع) بودم. همراه با پسرم رضا که مشکل حرکتی داشت.
رو به حرم آقا گفتم: من رضا را خدمت شما آوردم. من حواله شده از طرف شهید ابراهیم هادی هستم. هرطور صلاح میدانید …
به لطف خدا و عنایان امام رضا (ع) بعد از سفر مشهد، روز بهروز حال پسرم بهتر شد.
او به دبیرستان رفت و درسش را ادامه داد و اکنون در کارهایش موفق است.
*******
رمز موفقیت برای کار فرهنگی نوجوان :
یکی از دوستان ابراهیم هادی نقل می کند که:
سال ها پس از شهادت ابراهیم در یکی از مساجد تهران مشغول فعالیت فرهنگی بودم.روزی در این فکر بودم که با چه وسیله ای ارتباط بچه ها را با مسجد و فعالیت های فرهنگی حفظ کنم؟ همان شب ابراهیم را در خواب دیدم.تمامی بچه های مسجد را جمع کرده و می گفت:از طریق هیئت هفتگی،بچه ها را حفظ کنید! وبعد در مورد نحوه کار توضیح داد و …
ما هم این کار را انجام دادیم.ابتدا فکر نمی کردیم موفق شویم.ولی با گذشت سال ها،هنوز از طریق هیئت هفتگی با بچه ها ارتباط داریم. مرام و شیوه ابراهیم در برخود با بچه های محل نیز به همین صورت بود.او پس از جذب جوانان محل به ورزش،آنها را به سوی هیئت و مسجد سوق می داد و می گفت:وقتی دست بچه ها توی دست امام حسین (علیه السلام) قرار بگیره مشکل حل میشه.خود آقا نظر لطفش را به آنها خواهد داشت.
امسال دهه نودها ی خانواده ی ما اعتراض داشتند که چرا ما رو کربلا نمیبرید با این حال بیکار ننشتند و طرح و نقشه ایستگاه صلواتی شربت برای پیاده روی جاماندگان اربعین در شهرمون رو به کمک عموشون پیاده کردندراست میگن پشت صحنه ی ماجرای اربعین دست خدا قرار داره که شور و عشقش رو در دل پیر، جوون و کودک قرار داده تو این اوضاعی که خانواده ها در مقابل تهاجم فرهنگی و تربیت فرزندان کم میارن جاذبه ی حسین تونسته اونها رو هم دور خودش جمع کنه
عشق و محبت واقعی جلوه ی زیبایی ست که هر دلی به آن نیاز دارد در محیطی که تظاهربه محبت نقاب بسیاری برای منافع شخصی شان شده ، دیدن اربعین حسین و جلوهای عشق و محبت خالصانه و بدون چشم داشت پیر، جوان، زن و کودک ،هم برای دل مسکن است هم شفا . مدرنیته با آن هم زرق و برق نتواست حال جهان را خوب کند ولی عاشقان اباعبدالله توانستند در اربعین جریان امید را به مردم جهان ترزیق میکنند .
راست میگویند:
«کربلا قطعه ای از بهشت است»
فارغ از همه ی مشکلاتی که دارید لحظه ای در این عکس تامل کنیدحالتان خوب میشود.
اگه از کربلاجامانده اید شاید امروز به این وبلاگ دعوت شدید تا پیام اربعین و رزق معنوی خود را با دیدن این عکس ها ،به اذن خدا دریافت کنید.
بعد از ظهر عاشورا مصیبت های اهل بیت علیهم السلام شروع شد خیمه ها را اتش زدندزنان و دختران را به اسیری گرفتند با خشنونت و ارعاب آنها رو به سوی شام حرکت دادند این شرایط برای اهل بیت پیامبر علیهم السلام و به خصوص دختر سه ساله و نازدانه امام حسین علیه السلام بسیار سخت بود این طفل مظلوم که عاشق پدر بود در این فضای آکنده از وحشت مدام دنبال فرصتی میگشت که پدر را ببیند تا ضمن مناجات عاشقانه با او از سختی های مسیر برایش بگوید دنیای این دختر در پدرش خلاصه میشد طاقت دوری او را نداشت در آن اسارت نفسگیر با ترس به دنبال معشوق خود میگشت و تنها با او آرام میشد در ادامه سه مورد از عاشقانه های حضرت رقیه سلام الله علیها با پدر را در سخت ترین شرایط بیان میکنیم
۱. حضرت رقیه (س) در شام غریبان
در كتاب «مبكی العیون» آمده است كه : در شب شام غریبان حضرت زینب (س) اندكی به خواب فرو رفت ناگاه در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را دید او به مادر عرض كرد :« مادرجان ! آیا از حال ما خبر داری ؟!»
حضرت فاطمه زهرا(س) فرمودند :«من طاقت شنیدن ندارم» حضرت زینب(س) گفت : «پس من شكوه و شكایت خویش را به چه كسی بگویم ؟»
حضرت فاطمه زهرا(س) فرمودند : «زمانی كه سر از تن فرزندم حسين جدا كردند ، من حضور داشتم و شاهد این قضیه بودم اینك از جای برخیز و رقیه را پیدا كن» حضرت زینب(س) از خواب برخواست رقیه (س) را صدا می كرد ، اما پاسخی نمی شنید سرانجام با خواهرش حضرت ام كلثوم در حالی كه گریه می كردند و ناله سر می دادند ، از خیمه بیرون آمدند و برای پیدا كردنش به راه افتادند ناگاه در نزدیكی قتلگاه صدای او را شنیدند
جلوتر آمدند تا اینكه به پیكرهای آغشته به خون رسیدند در این هنگام مشاهده كردند كه رقیه(س) خود را بر روی پیكر پاك و مطهر پدر بزرگوارش امام حسین( ع) انداخته در حالی كه دستهایش را به سینه پدر چسبانده و با او درد و دل می كند حضرت زینب(س) او را نوازش كرد در این هنگام حضرت سكینه جلوآمد و با هم به خیمه گاه برگشتند در بین راه حضرت سكینه از او پرسید : «چگونه پیكر پدر را در این شب تیره و تار پیدا كردی ؟!» رقیه(س) پاسخ داد : «آنقدر پدر را صدا كردم و پدر پدر گفتم تا اینكه صدای پدرم را شنیدم كه فرمود : «اینجا بیا ، من اینجا هستم»
۲.حضرت رقیه (س) در شب دروازه شام
در كتاب بحر الغرائب ، از حارث كه يكى از لشگريان يزيد بودنزدیک این مضمون نقل میشود : يزيد دستور داد سه روزاهل بيت عليه السلام را در دم دروازه شام نگاه بدارند .
شب اول من به شكل خواب بودم ، ديدم دخترى كوچك بلند شدو نگاه می كرد.چند قدمی جلو می آمد و برمیگشت
وقتی ديد لشگر از خستگى راه خوابيده اند و كسى بيدار نيست ، بلند شد و به طرف سر امام حسين عليه السلام که بر درختی آویزان بود رفت
زير درخت ايستاد سر مقدس امام حسين عليه السلام پايين آمد و در مقابل دخترش قرار گرفت رقيه( س)گفت : السلام عليك يا ابتاه و امصيبتاه بعد فراقك و اغربتاه بعد شهادتك .سلام پدرجان وای از مصیبتها و غربت هایی که برسر ما آمدبعداز جدایی و شهادت تو
سر مقدس امام مظلوم با زبان فصيح فرمود: اى دختر من ، مصيبت تو و رجز و تازيانه و روى خار مغيلان دويدن تو تمام شد، اسيريت به پايان رسيد. اى نور ديده ، چند شب ديگر نزد ما خواهى آمد بر آنچه بر شما وارد شده صبر كن .
حارث مى گويد: من خانه ام نزديك خرابه شام بود، از اينكه حضرت به او فرموده بود نزد ما خواهى آمد منتظر بودم كى از دنيا مى رود (نقل از كتاب حضرت رقيه ص 26)
۳.حضرت رقیه (س) در خرابه شام
عصر روز سه شنبه رقیه( س) در خرابه در کنار حضرت زینب(س) نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند.
پرسید: عمه جان! اینان کجا می روند؟ حضرت زینب(س)فرمود: عزیزم این ها به خانه هایشانمی روند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.
بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: بهسفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دیدو مسرور گشت با پریدن از خواب، ندیدن پدر سراسیمه شد مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و شروع به گریه زاری و ناله های سوزناک کرد و میگفت :پدر منکجاست؟پدر مرا و نور چشم مرا بیاورید. هر چه اور را تسلی میدادند آرام نمی گرفت تا اینکه ناله و گریه ها او داغ تمام مصیبت زدگان خرابه را تازه کرد و اهل خرابه هم به شیون و ناله پرداختند
به روايتى طاهر بن عبدالله دمشقى میگويد: من نوکر یزید لعين و آنشب نزد او بودم یزید به من گفت : اى طاهر! امشب وحشت زده هستم قلبم به تپش افتاده بيا سر من را در دامن بگير وبا من صحبت کن. سر اورا در بغل گرفتم تا آن لعين به خواب رفت
سر نورانى سيدالشهدا عليه السلام در آن وقت در طشت طلا روبه روی ما بود. ساعتى گذشت ناگهان صدای ناله و شیون از خرابه بلند شد. یزیددر خواب بود
به طرف طشت نظر كردم ديدم از چشمهاى امام حسين عليه السلام اشك جارى شده است آن سر نورانی به قدر چهار ذراع بلند شد و لبهاى مباركش به حركت آمده وبا صدای اندوهناك و ضعيفى مى فرمود :
((اللهم هولا اولادنا و اكبادنا و هولا اصحابنا)) خداوندا، اينان اولاد و جگر گوشه من هستند اينها اصحاب منند
طاهر می گويد: چون اين حال را از آن حضرت مشاهده كردم ترسیدم و شروع به گريه كردن كردم . به بالاى عمارت يزيد آمدم تا خرابه ای که اسیران در آن بودند و پشت عمارت قرار داشت را ببینم.
وقتى بالاى قصر رسيدم ديدم تمامى اهل بيت اطهار عليهم السلام دخترک صغيرى را در ميان گرفته اند و آن دختر، خاك بر سر مى ريزد و با ناله و فغان مى گويد: ((يا عمتى و يا اخت ابى اين ابى اين ابى )) اى عمه ، اى خواهر پدرم ، پدر من کجاست ؟ پدر من کجاست ؟
آنها را صدا زدم و از ايشان پرسيدم كه چه پيش آمده كه باعث اين همه ناله و گريه شده است ؟ گفتند: اى مرد، طفل صغير سيدالشهدا پدرش را در خواب ديده ، و اينك بيدار شده و از ما پدر خود را مى خواهد، هر چه به وى تسلى مى دهيم آرام نمى گيرد.
طاهر گويد: بعد از مشاهده اين احوال دردناك ، پيش يزيد برگشتم . ديدم آن بدبخت بيدار شده به طرف سر حسين بن على نگاه مى كند، و از كثرت وحشت و خوف مانند برگ بيد بر خود مى لرزد. در آن لحظه سر مطهر به طرف يزيد متوجه شده بود ومی فرمود: اى پسر معاويه ، من در حق تو چه بدى كرده بودم كه تو با من اين ستم و ظلم نمودى و اهل بيتم را در خرابه جا دادى ؟
و فرمود:
اللهم انتقم منه بما عامل بى و ظلمنى و اهلى (و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون )) : خداوندا، از يزيد به كيفر رفتارى كه با من و اهل بيتم کرده انتقام بگیر « به زودی کسانی که ظلم و ستم کردند خواهند دانست که به سوی چه کیفرگاه و دوزخی بازمیگردند»
وقتى يزيد اين را شنيد بدنش به لرزه در آمد و نزديك بود كه بندهايش از يكديگر بگسلد.
یزید از من سبب گريه های اهل بيت علیهم السلام را پرسيد و دستور داد سر سیدالشهدا را به خرابه نزد آن دختر بچه بفرستندو گفت : سر را نزد آن کودک بگذاريد، شاید با ديدن آن تسلى يابد. ملازمان يزيد سر حضرت سيدالشهدا را برداشته به در خرابه آمدند. چون اهل بيت دیدند كه سر امام حسين عليه السلام را آورده اند، تماما به استقبال آن سر شتافتند و ماتم را از سر گرفتند، بويژه زينب كبرى عليه السلام كه پروانه وار دور سر امام می چرخید
پس چون نگاه دختر بچه بر سر مبارك افتاد پرسيد: ((ما هذا الراس ؟)) اين سر كيست ؟ گفتند: ((هذا راس ابيك )) اين سر پدر توست.
خود را بر آن سر انداخت و صورت پدر را مي بوسيد و بر سر و صورت خود مي زد تا اينكه دهانش پر از خون شد و شیون و زاری را بلند کرد و می فرمود:
«يا أبَتاهُ، مَنْ ذَاالَّذي خَضبكَ بِدِمائكَ»
«پدر جان، چه كي صورت را غرق خون ساخته؟».
«يا أبتاهُ، منْ ذَا الَّذي قَطع و ريدَيْكَ!» «پدر جان، چه كسي رگهاي گردنت را بريده است؟». «يا أبتاه، منْ ذا الَّذي أيْتمني علي صغر سِنّي» «پدر جان، چه کسی مرا در كودكي يتيم كرده است؟». «يا أبتاهُ، منْ لِلْيَتيمة حتّي تَكْبُر» «پدرجان، چه کسی پناه يتيم ات مي شود تا بزرگ شود؟». «يا أبتاهُ، منْ للنّساءِ الحاسرات» «پدر جان، چه كسي به فرياد اين زنان سر برهنه مي رسد؟» «يا أبتاهُ، منْ للْأَرامِلِ المسْبيّاتِ» «پدر جان، چه كسي دادرسي از اين زنان بيوه و اسير مي كند؟». «يا أبتاهُ، منْ للْعيونِ الْباكياتِ» «پدر جان، چه كسي نظر مرحمتي به سوي اين چشمهاي گريان مي كند؟». «يا أبتاهُ، مَنْ لِلضّايعاتِ الْغريبات» «پدرجان، كي متوجّه اين زنان بي صاحب، غريب خواهد شد؟» «يا أبَتاهُ، مَنْ لَلشُّعورِ الْمَنْشورات» «پدرجان، كي از براي اين موهاي پريشان خواهد بود؟». «يا أبتاهُ، منْ بَعْدكَ واخَيْبَتاهُ» «پدر جان، بعد از تو داد از نا اميدي!». «يا أبتاهُ، منْ بَعدكَ وا غُرْبَتاهُ» «پدر جان، بعد ازتو داد از غريبي و بي كسي!». «يا أبتاهُ، لَيْتني كُنت لَك الْفِداء» «پدر جان، كاش من فداي تو مي شدم». «يا أبتاهُ، لَيْتني كَنت قَبل هذا الْيَومِ عمياءَ» «پدر جان، كاش من پيش از اين كور شده بودم، و تو را به اين حال نمي ديدم». «يا أبتاهُ، لَيْتني وُسدتُ الثَّري و لا أري شَيبكَ مُخضَّباً بِالدّماء» «پدر جان، كاش مرا در زير خاك پنهان كرده بودند و نمي ديدم كه محاسن مباركت به خون خضاب شده باشد».
رقیه (س) نوحه مي كرد و اشك مي ريخت تا آن كه نَفَس او به شماره افتاد و گريه راه گلويش را گرفت، مثل مرغ سركنده، گاهي سر را به طرف راست صورت پدر مي نهاد مي بوسيد و زماني به چپ مي گذارد و مي بوسيد…
آن نازدانه لب بر لب پدر نهاد، زمان طويلي از سخن افتاد و گريست . سر مبارک سیدالشهدا دخترش را صدا کرد: إليَّ إليَّ، هَلُمّي فَأنا لَكبِالانْتظار. به سوي من بيا، به سوی من بیا ،من منتظرت هستم
رقیه (س) غش كرد و ديگر به هوش نيامد، چون او را حركت دادند متوجّه شدند كه روح شريفش از بدن جدا شده و به خدمت پدر شتافته است
شب دفن آن دختر مظلومه اهل بيت ( علیهم السلام )، ام كلثوم (س) را ديدند كه آرام و قرار ندارد و با ناله و ندبه به دور خرابه مى گردد و هر چه تسلى مى دهند آرام نمى گیرد. از علت اين بيقراریش پرسيدند، گفت : شب گذشته رقیه(س) در آغوش من بود، بيدار شدم ديدم كه به شدت گريه مى كند و آرام نمى گيرد، از علت گریه اش پرسيدم ، گفت: عمه جان ، آيا در اين شهر مانند من كسى يتيم و اسير و در به در مى باشد؟ عمه جان ، مگر اينها ما را مسلمان نمى دانند، به چه جهت از دادن آب و نان به ما خودداری میکنند؟ و به ما يتيمان طعام نمى دهند؟ اين مصيبت مرا به گريه آورده و طاقت خوابيدن ندارم .